برای خواندن
روزی روزگاری در دشت سبز و زیبایی، حیوان های زیادی زندگی می کردند. در میان آنها خرگوشی بود که فکر می کرد از همه باهوش تر و زرنگ تر استروزی از روزها وقتی حیوان ها، سرگرم بازی بودند خرگوش گفت این بازی ها وقت تلف کردن است . بیایید با هم مسابقه بدهیم ، چه کسی حاضر است با من مسابقه بدهد.لاک پشت که می دانست خرگوش خیلی مغرور و خودخواه شده است گفت من حاضرم .از این حرف لاک پشت ، خرگوش به خنده افتاد، حیوان هایی که آنجا بودند از حرف لاک پشت خنده شانگرفت . چون می دانستند که خرگوش خیلی تند می دود و لاک پشت خیلی آهسته.روباه به لاک پشت گفت مطمئن هستی که می توانی با خرگوش مسابقه بدهی. لاک پشت گفت بله مطمئن هستم. روباه گفت خب از اینجا شروع کنید هر که زودتر به درخت بالای تپه برسد برنده است. حاضرید؟ خرگوش که آماده ایستاده بود با چند پرش بلند از آنجا دور شد. لاک پشت هم شروع کرد به دویدن. اما قدم های او کوتاه بود و خیلی کند راه می رفت. روباه، سنجاب و دیگر حیوان ها گفتند تندتر برو لاک پشت. اینطوری می خوای مسابقه بدهی ، زود باش . ببین خرگوش به کجا رسیده برای خواندن ادامه داستان با
درباره این سایت